خاطرات ما و ني ني هامون

من و نی نی ها و کلاس بارداری

ما امروز سر کار نرفتیم و سه تایی با هم رفتیم یه کلاس خوب . یک کلاس برای اینکه یاد بگیریم تو این دوران شیرین چی کار کنیم که به هر سه تامون خوش بگذره آخه عزیزای دلم من باید دیگه خوردنم، خوابیدنم ، نشستنم و بلند شدنم برای راحتی خودم و شما تغییر بکنه خلاصه اینکه امروز کلی چیز جدید یاد گرفتیم و مهمترین چیزی که امروز فهمیدم این هست که من چقدر خوشبختم که لطف خدا دو برابر شامل حالم شده . میدونین یه چیز دیگه اینکه همه اینجور وقتها میگن خوش به حال مردها همه مکافاتها مال ما خانمهاست اما من اصلا اینطوری فکر نمی کنم آخه بابا ها چه جوری میتونن اون لذت حتی یک بار تکون خوردن شما تو دل مامانا را حس کنن هر چقدر هم که براشون توضیح بدی هیچ وقت نمیتونن اون حا...
27 دی 1391

پاييني شيطون و بالايي نازدار

سلام عزيزان من ديروز ماماني هزاران مرتبه خدا را سپاس گفت  با گرفتن جواب آزمايش غربالگري و اطمينان از سلامت شما . با شنيدن صداي تپيدن قلب هاي كوچولو تون اشكهايم سرازير شد و باز هم خداي مهربون را شكر كردم . اوج سرمستي من ديشب آن وقتي بود كه حركت پاييني خوشگلم را احساس كردم انگار زمين و زمان متوقف شده و من مبهوت اين سرخوشي غير قابل وصف بودم و فقط ميتوانم بگويم كه قادر به نگاشتن اين لذت نيستم و نخواهم بود و براي هميشه آن را در گنجينه خاطرات باارزشم نگاه خواهم داشت. اما بالايي مامان خيلي ناز داره و ديروز هم حتي خانم دكتر به سختي تونست قلب كوچولوش را پيدا كنه و گفت كه يكم ازت دورتره و پشتش كرده بهت.   آخه قربونت برم الهي چه طوري د...
27 دی 1391

سلام به ني ني گولو هاي خوشگل من (13/10/91)

ديروز خوب مامانو اذيت كردين شايد تلافي اينو در اوردين كه من مي خواستم برم آزمايش چيزي نخورده بودم و گشنه تون شده بود ولي مگر نه اينكه اون آزمايش هم براي شما بود شيطونا خلاصه كه 3 ساعت تموم تو سونو گرافي بوديم و سه بار هم خانم دكتر سونو را انجام داد دفعه اول فقط بيني كوچولوي يكيتون را ديد و دفعه دوم تونست  NT همونو اندازه بگيره و بيني اون يكي را ببينه و اونقدر لجبازي كردي و هر چي من قربون صدقه ات رفتم فايده نداشت كه آخرش به من گفت رو پهلو بخوابم و اون وقت تونستNT  دومي شيطون بلا را اندازه بگيره . به باباييتو گفتم اگه از حالا بخواين اينقدر اذيتم كنيد خدا به داد فردا برسه . من كه همش ميگفتم شما بچه هاي خوبي هستين و هواي ماماني را...
27 دی 1391

نی نی های غمخوار من

امروز مامانیتون اصلا حالش خوب نیست انگار یه کوه غم رو دلش داره و فقط با شما دردو دل میکنه نمیدونم چرا تا میخوام باهاتون حرف بزنم اشکهام سرازیر میشه و هرچی از خدا میخوام صبرم زیاد کنه فایده نداره آخه من دوست ندارم با ناراحتیم باعث بشم شما هم غصه بخورین اما اصلا دست خودم نیست . رسم دنیا برعکس شده حالا شما دارین من دلداری میدین و چقدر این دلداری دادن شما را دوست دارم و برام شیرینه  نکنه امروز شما شیطونا با هورمونای من بازی بازی کردین و اونا را بهم ریختین که من اینطوری نازك نارنجي شدم ؟  هان راستش بگین ناقلاها  اما هرچی باشه من به خاطر شما زود خوب میشم زود زود حتی شاید تا قبل از اینکه این نوشته ها تموم بشه قول میدم و حتی ١ لحظه...
25 دی 1391

نی نی های شکمو

ما دیروز فهمیدیم که شما خیلی شله زرد دوست دارین  البته شما از اول همه چی دوست داشتید به غیر از جوجه کباب  . میدونید که مامانی هر سال ٢٨ صفر نذر داره و شله زرد می پزه اما امسال چون سخت بود تو خونه خودمون هم شله زرد بپزیم و هم مهمون داشته باشیم قرار شد بریم خونه بابا بزرگ و نذرمون را ادا کنیم و جالب بود که همه می گفتن سال دیگه با شیطونیهای شما ٢ تا چی کارکنیم و چه جوری شله زرد بپزیم، خلاصه اینکه خاله تون و یکی از عمه ها باید مسئول حفاظت از شما وروجکها بشن ولی اینقدر که شما شله زرد دوست داشتین بعید بدونم بشه کنترلتون کرد .خلاصه که شله زرد خوشمزه ای شد و همه خیلی تعریف کردن (خودتون که میدونید دستپخت مامانی حرف نداره )...
24 دی 1391

اظهار وجود نی نی های من

سلام کوچولوهای من که دیگه دارین کم کم بزرگ میشین و توجه همه را به خودتون جلب میکنین  . من اوایل از اینکه شکمم بزرگ بشه خیلی نگران و ناراحت بودم و در محیط کار خجالت می کشیدم اما حالا انگار دیگه خیلی هم ناراحت نیستم و از اونجای که این یه نشونه است که شما سالمید و دارید بزرگ میشید و هر چه زودتر میتونم ببینمتون و بغلتون کنم تازه از بزرگ شدن شکمم  ذوق هم میکنم   امروز فکر میکردم که شما وقتی بزرگتر بشد و من بتونم تکوناتون را حس کنم (عاشق رسیدن اون لحظه ام مامانی) از کجا بفهمم کدوم یکی از شیطونای من داره باهام حرف میزنه اما خاله مانی (یکی از خاله های نی نی سایت) گفت که میفهمم که کدومتون هستید و یکی از دوستاش که دوقلو داشته ا...
20 دی 1391

شيطوناي فوتباليست من سلام ( 18/10/91)

ماماني از ديروز تا حالا دارين شيطوني ميكنين پاييني خوشگلم داره به مثانه ام لگد ميزنه و بالايي نانازم داره تو معده ام هد ميزنه وقتي به باباييتون ميگم  باد ميندازه تو غبغبش ميگه بچه هام از حالا فوتباليستن .پس براي اينكه حوصله تون سر نره از حالا دارين با هم بازي ميكنين اما خداييش يكم هم هواي مامانتون را داشته باشين و از اعضا و جوارح من به جاي توپ استفاده نكنين .دستتون درد نكنه ...
20 دی 1391

دلبندان من سلام (19/10/91)

امروز من تصميم داشتم از اداره بعد از مدتها برم و يه گشتي تو مجتمع هاي اطراف بزنم و براي خودم خريد بكنم اما نميدونم چرا از وقتي فهميدم شما دو تا وروجك دارين ميايين فقط دوست دارم براي شما خريد كنم و پولهايم را پس انداز ميكنم تا براتون بتونم وسايل قشنگ بخرم ؛ خلاصه اينكه من رفتم و برگشتم و هيچي نخريدم و در تمام مدت راه به ياد سالهاي پيش افتاده بودم كه مامانم به قصد خريد براي خودش از خونه ميرفت بيرون ولي آخر شب همه پولهايش را براي ما سه تا خريد كرده بود و آنقدر ذوق زده بود كه انگار بهترينها را براي خودش خريده و من هميشه بهش غر ميزدم اما تازه امروز تونستم دركش كنم .   خدا همه مامان باباهاي مهربون را بالاي سر بچه هاشون سالم و سلا...
20 دی 1391

سلام خوشگلاي ماماني (16/10/91)

امروز من نرفتم سركار و با هم خونه مونديم تا استراحت كنيم آخه شما كه ميدونستيد من حالش ندارم برم سر كار اينقدر شيطوني كرديد كه من موندم خونه ولي راستش را بگم دردش خيلي بد بود و ماماني رسما فلج شده بود و نميتونست راه بره اما استرحت كرديم با هم ديگه و من بهتر شدم . راستي ديروز كه رفته بوديم كاهكش خيلي بهمون خوش گذشت  مگه نه؟ ديدين باباييتون اولش نميخواست ما را ببره ميترسيد ما سرما بخوريم اما رفتيم و خوش گذشت و سرما هم نخورديم . تازه شما صداي دايي رضا و خانم دايي پوران و خاله انديشه را هم كه تا حالا نشنيده بوديد شنيديد . اين تازه اولشه ما بازم با هم ديگه از اين توطئه ها ميكنيم  . من يادم رفت بهتون بگم يه همبازي داره براتون مياد آخه خال...
19 دی 1391

سلام نخودچياي مامان (9/10/91)

من چند روز ديگه وقت سونو گرافي دارم و از حالا دل توي دلم نيست آخه خيلي دلم براتون تنگ شده و ميخوام زودتر ببينمتون . اين چند روزي كه گذشت نتونستم چيزي بنويسم آخه ما خيلي دوست داريم تا قبل از اومدن شما خانه را عوض كنيم تا وقتي شما مي آييد اذيت نشيد و مسيرمون نزديك تر باشه البته خدارا شكر من حدود 1 سال پيشتون هستم ولي آخرش من شاغل هستم و شما هم از همين الان با من سر كار مي آييد و بر ميگرديد و خلاصه اينكه شما ني ني هاي كارمند هستيد قربونتون برم من. پس بهتره كه ني ني هاي من خونه شون خيلي نزديك محل كارشون باشه .اما هنوز موفق نشديم دلم مي خواد با اون قلبهاي كوچولوتون برامون دعا كنيد چون بابايي خيلي نگرانه و خدا هم صداي شما را بهتر ميشنوه . مام...
19 دی 1391